یادداشت خصوصی1 (بدون مخاطب)
شگفتی یعنی چی؟ یکی از مفاهیمی که در پس واژه شگفتی نهفته است را میتوان اینطور بیان کرد: ارتباط میان موضوعات به ظاهربی ربط. این جمله مرا به فکر فرو برد. اگر حدس علمی که اثباتی برایش وجود نداشته باشد به ذهنتان رسید، بدانید که اگر این خصوصیت را داشته باشد به موضوعی جالب برای نشریات علمی دنیا تبدیل می شود.
لذا اگر درد شقیقه را به جای دیگری ربط دادید خوشحال باشید و به خود افتخار کنید. چون شما یک شگفتی خلق کرده اید.
بعد نوشت (بی ربط به یادداشت خصوصی):
تبریک به مناسبت برتری صلح بر جنگ. گفتگو و اعتماد و فرهنگ و تمدن بر جهل و تعصب و نادانی و تنگ نظری. تبریک به مناسبت روزنه ای باریک از امید.
ما نیاز به تح.ریم نداریم که
خودمون برای خودمون کافی هستیم. کلا خودمون داریم خودمون و مملکنمونو تح.ریم می کنیم. سرمون هم کردیم توی برف و اصلا هیچی نمی بینیم. یکمی دقت کنید...یکمی بیشتر...یه نگاه به دور و بر ... این اداره، اون اداره، این سازمان، این بنگاه، اون وزارتخونه، این بازار، اون بازار، این دانشگاه، اون مدرسه....شهرداری، بانک، دکل حفاری....بازم بگم؟ همه ی اینها خود ماهاییم دیگه.....یکی کمتر یکی بیشتر...یکی خیلی خیلی خیلی بیشتر...والا به خدا...آقا جان، امان از نادانی، امان از فرهنگ و اعتقادات غلط، امان از نادانی (اینو هرچی بگم کم گفتم) امان از ب ی شعوری.....(بلا نسبت شما)
( بیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییپ )
ای تیم....ای چند بعلاوه چند.....اینقدر زحمت نکشید....
پی نوشت: لطفا لبخند را از لیست تح.ریم ها خارج کنید. به مولا جای دوری نمی ره. فرض کنید مملکت و آدمهاش مال خودتونن.( فرض محال که محال نیست)
چند وقت پیش شروع شد. خیلی کار برد (حدودا سه ماه). از طرح روی کاغذ تا آماده شدن داشبورد. دلم نمیاد این کاغذها رو بندازم....فقط یک طرح و ایده بود....اما درست شد. (کار آنچنانی نبودا....شق القمر نکردیم، اما خب...خیلی به درد بخوره)
بعد از گذشت دو روز وحشتناک (که بخیر گذشت) برگشتن سر کار و روال زندگی عادی خیلی خوبه. خدا نکنه کار آدم به بیمارستان و بستری شدن و از این جور چیزها بیفته. یعنی اگه حواست به مریضت نباشه کلا میرین تو هوا....
مورد دوم در خصوص دنیای پزشکی و بیمارستان اینه که در این دنیا، هدف، موجودی به نام پول است نه سلامتی بیمار. سلامتی در اولویتهای بعدی است. اگه با چشم خودم نمیدیدم باور نمیکردم. (بلا نسبت پزشکان خوب و متعهد از جمله پزشکان موجود در خانواده ی خودم که میدونم برای بیمارانشون چه ها که نمی کنند)
بگذریم.
یک سوال قدیمی این روزها ذهنمو درگیر کرده (بعد از سوال پشه ها روزها کجا میروند البته) و اون اینه که اگر در دنیای ما، همه ی اجسام و موجودات به یکباره ده برابر کوچک شوند، یعنی یک دهم ابعاد طبیعیشون بشوند، چطور متوجه میشیم که کوچک شده ایم...و چطور متوجه میشیم که ده برابر کوچک شده ایم و مثلا نه برابر یا نه و نیم برابر کوچک نشده ایم....
ای کسانی که ایمان آورده اید، همانا برترین شما، فکر کنندگان و دود زنندگان از گوش است. پس بشتابید به سوی فکر و اندیشه. البته با رعایت استاندارد یورو 5.
از مزایای سفر با پدر بزرگ و مادربزرگ اینه که می تونی در یک پنت هاوس که یکطرف رو به دریا باشه و طرف دیگه رو به جنگل، مهمون بشی و یک پیشخدمت زیبا روی همه کارهاتو انجام بده....خدایا الان کمی فهمیدم طبقه فوق فوق مرفه چطوریند...نمردیم و دیدیم بالاخره. من دیگه آرزویی ندارم. الان دیگه با خیال راحت میتونم سرمو بذارم زمین.
پی نوشت: گراند پارنت منم مهمون بودنا سو تفاوت نشه
بعدا نوشت: اینم از عکس صبحانه روی تراس (البته میز هنوز کامل نشده بود)