روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

حقیقت

حقیقت نه به رنگ است و نه بو

نه به های است و نه هو

نه به این است و نه او

نه به جام است و سبو

نه مرادم نه مریدم

نه پیامم نه کلامم

نه سلامم نه علیکم

نه سفیدم نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خواهی

نه سمائم نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته و برده ی ()

نه سرابم

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم

نه گرفتار و اسیرم

نه حقیرم

نه فرستاده ی پیرم

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم نه بهشتم

چنین است سرشتم

به تو سربسته و در پرده بگویم

تا کسی نشنود این راز گهربار جهان را

آنچه گفتند و سرودند تو آنی

خود تو جام جهانی

تو ندانی

تو ندانی که خود آن نقطه ی عشقی

تو خودت باغ بهشتی

به تو سوگند

به تو سوگند که این راز شنیدی و

نترسیدی و بیدار شدی

تا بر در خانه ی متروک هر کس ننشینی

و به جز روشنی پرتو خود

هیچ نبینی

و گل وصل نچینی

نه که جزئی

نه که چون آب در اندام سبویی

خودِ اویی، خودِ اویی

به خود آی

(محمد حلمی)


هر سخن، هر رفتار، دانه هاییست که می افشانیم. برگ و باریست که می رویانیم.

از درگیریهای کاری و میهمانان خارجی و مقامات بلند پایه مملکتی و بازدید وزیر و معاون وزیر و تا دیروقت ماندن سرکار و انجام خریدها و نظافت خونه جدید و درگیریهای وابسته به آن که بگذریم، میرسیم به اینجا. به جایی که دور از همه ی این هیاهوها میتونم کمی ذهنم را آرام کنم. نوشته های دوستان را بخوانم و خود را رها کنم برای مدتی و نفسی تازه کنم برای ادامه کارها. خب، کارها بهتر از آنچه که انتظار داشتم پیش میرود و امیدوارم همین روند ادامه پیدا کند. در این گیر و دار، گاهی خسته و غمگین میشدم و افسرده از تنهایی، گاهی خوشحال و انرژیک و شاد از اینکه آدمهای خوبی اطرافم هستند، آنقدر خوب که تنهاییت را برای همیشه از بین ببرند. هرچند درجه ای از تنهایی در هر کسی برای همیشه باقی خواهد ماند. حتی اگر مناسب ترین فرد همراه همیشگی زندگیش باشد. این خصوصیت آدمی است.

خوشحالم، چون تحت فشار بودن همیشه بزرگتر و قوی ترم کرده است. دیگر ترسی ندارم از فرسوده شدن، یاد گرفته ام که درس بگیرم از زندگی و آنرا بکار بندم. ارتباطات جدیدی را به شکل درست تری ایجاد کرده ام که همین موضوع به تنهایی خوشحالم میکند، اطرافیانم را بهتر شناخته ام و این به تنهایی برای من ارزشمند است.

یاد گرفته ام که با همه به دیده ی احترام بنگرم. حتی اگر با من مخالف باشد. حتی اگر کار اشتباهی انجام داده باشد. یاد گرفته ام که صبور تر باشم و اجازه دهم دیگران در کنارم احساس راحتی، امنیت و اطمینان خاطر داشته باشند. یاد گرفته ام که باید ستون محکمی برای زندگی خویش باشم. آموختم که نیکی راهیست که پشیمانی ندارد و چند برابر به خودت باز میگردد. همواره این سخن در گوشم است که راه در جهان یکیست و آن راه راستی است. خوشحالم که بارها این راه را آزموده ام و در آزمونهای سختش سربلند بیرون آمده ام. یاد گرفته ام که کودکان را دوست بدارم  (هرچند که همواره آنان را دوست داشته ام) و بدانم که عظمتی که در مقابل کودک سر تعظیم فرود نیاورد پشیزی نمی ارزد. یاد گرفته ام که به انسانها فارغ از جنسیتشان نگاه کنم. یاد گرفته ام که آگاهانه بیشتر لبخند بزنم و خیر خواه دیگران باشم.

اینها جای خوشحالی ندارد؟


دل من دیر زمانی است که می پندارد :

« دوستی » نیز گلی است ؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقه ترد ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

                       - دانسته-

                          بیازارد !

 

در زمینی که ضمیر من و توست ،

از نخستین دیدار ،

هر سخن ، هر رفتار ،

دانه هایی است که می افشانیم .

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش « مهر » است

 

گر بدانگونه که بایست به بار آید ،

زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف ،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

 

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .

 

در ضمیرت اگر این گل ندمیده است هنوز ،

عطر جان‌پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت .

آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد .

دوست می باید داشت !

 

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

                مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

 

بسراییم به آواز بلند :

- شادی روی تو  !

                      ای دیده به دیدار تو شاد

باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

        عطر افشان

                   گلباران باد

(ف.مشیری)

برتری

برتری به نژاد و به ثروت و ...نیست

هیچگاه فراموش نکنیم که هیچ کس بر دیگری برتری ندارد

مگر به "فهم و شعور"

مهربانان

آدمی فقط در  یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده بگیرد و او را بلند کند.

این قدرت تو نیست

این "انسانیت" است.

شلوغی تا چه حد

این همه Operations, Tasks, job, projects, meetings,, contracts, procurementو ... که من این روزها دارم با هم manage  و  coordinate میکنم را اگر در یک پروژه عمرانی انجام میدادم الان دوتا برج میلاد ساخته شده بود.

در محل کار، وقتی تذکر میدی یا یادآوری میکنی، همه میگن چقدر سخت گیری تو، چقدر گیر میدی تو، حتما باید یه خارجی بیاد و اینها را ازشون بخواد تا دوزاریشون بیفته و بفهمند کجای کارند. و حالا هی خواهش میکنند که راهنمایی کنم که چه کنند و چه نکنند و چگونه جواب ممیز و ارزیاب رو بدهند.

در درگیریهای خارج از محیط کار، این را فهمیده ام که اگر یک لحظه نرمش و انعطاف نشان دهی، تا فیهاخالدونت را میچاپند و می بلعند و کلاهی میگذارند بر سرت که تا نوک انگشتان پایت را می پوشاند. این را فهمیده ام که اعتماد و انسانیت آخرین اولویت برای خیلیهاست. مخصوصا جایی که پای منافع مادی در میان باشد. و خیلی ها از روی ناچاری اینچنینند. این روزها بیشتر درک کرده ام که 90درصد مردم زندگی نمیکنند، بلکه فکر میکنند زندگی می کنند.

موقته، میگذره، صبور باید بود.

نامه ام بایدکوتاه باشد، بی حرفی از ابهام و آینه

از نو برایت می نویسم، حال همه ی ما خوب است

اما تو.....

پ.ن.: فکر کنم در وبلاگ نوشتن موفق نبوده ام. فکر میکنم ارتباطات مجازیم چندان پایدار نبوده اند، وقتی نبودن برابر باشد با بودن، چه نتیجه ی دیگری می توان گرفت. البته هیچ وقت از هیچ کس هیچ انتظاری نبوده و نیست. صرفا خود را ارزیابی میکنم. فقط همین.

پ.ن.: همیشه، نوشتن، باعث آرامشم می شده، به همین دلیل، ای "نوشتنِ" عزیز، از شما سپاسگزارم .