روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم...

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست


قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست


گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست


آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافیست


فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق، مرا خوب ترینم! کافیست

محمدعلی بهمنی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد