روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

صبوری

حالا سالهاست که دیگر هیچ نامه ای به مقصد نمی رسد.

حالا بعد از آن همه سال

آن همه دوری

آن همه صبوری...

من دیدم از همان سرِ صبحِ آسوده هی بوی بال کبوتر و نایِ تازه ی نعنای نورسیده می آید

پس بگو قرار بود که تو بیایی و ...من نمی دانستم!

دردت به جانِ بی قرارِ پُر گریه ام

پس این همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟

...

حالا که آمدی

حرفِ ما بسیار

وقتِ ما اندک

آسمان هم که بارانیست

(سید علی صالحی)


هاشمی

از زمان دانشجویی به بعد، بجز روزهای انتخابات، دیگه فعالیت سیاسی نداشتم. اینجا هم نمیخواهم از سیاست حرف بزنم. اما، فوت ناگهانی آقای هاشمی رفسنجانی، شوک بزرگی بود. من به تصمیمات درست و غلطی که ایشان در دوران مسوولیتهای خود گرفته بودند کاری ندارم. اما...در طول سالهای عمرم، نام ایشون همواره بوده و نسل من یک جورایی با این نام بزرگ شده است. ایشان یکی از تاثیرگذارترین افراد در سرنوشت خیلی از هم نسلان من بودند. چه درست چه غلط، ایشان در سالهای اخیر وزنه تعادلی بودند که از برخی تند روی ها تا حدی جلوگیری می نمود. امید وارم با نبودن این وزنه، آتش تندروی ها فارغ از اینکه از سوی کدام جناح هستند، شعله ور نگردد.

ایشان به تاریخ پیوستند و این احساس در من به وجود می آید که بخشی از نسل من هم به تاریخ پیوسته است. درستکاری، نیک خواهی و رهای از نادانی برای همه ی انسانها را آرزو می کنم. چراکه علت بسیاری از نادرستی ها ، کژی ها و آلودگیها، تاریکی اندیشه و بد خواهی است.

مهربانی

ابرها به آسمان تکیه میکنند

درختان به زمین

و انسانها به مهربانی یکدیگر...

مهربانی را از هم دریغ نکنیم....

فروغ فرخزاد

به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار که در من جاری بود

به ابرها که فکرهای طویلم بودند

به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من

از فصل های خشک گذر میکردند

به دسته های کلاغان

که عطر مزرعه های شبانه را

برای من به هدیه میآورند

به مادرم که در آینه زندگی میکرد

و شکل پیری من بود

و به زمین ، که شهوت تکرار من ، درون ملتهبش را

از تخمه های سبز میانباشت - سلامی ، دوباره خواهم داد

میآیم ، میآیم ، میآیم

با گیسویم : ادامهء بوهای زیر خاک

با چشمهام : تجربه های غلیظ تاریکی

با بوته ها که چیده ام از بیشه های آنسوی دیوار

میآیم ، میآیم ، میآیم

و آستانه پر از عشق میشود

و من در آستانه به آنها که دوست میدارند

و دختری که هنوز آنجا ،

در آستانهء پر عشق ایستاده ، سلامی دوباره خواهم داد.

(فروغ فرخزاد)

پی نوشت: به بهانه ی زادروز فروغ فرخزاد. زادروزت شاد.

چرا من اینقدر درگیری ذهنی دارم؟ به هیچی فکر نمیکنما...اما سی پی یو ظرفیتش پره، در بک گراند چیو داره پردازش میکنه؟

بیخیال عنوان

هرچه انسان تر باشیم، زخم ها عمیق تر خواهند بود. هرچه بیشتر دوست بداریم بیشتر غصه خواهیم داشت، بیشتر فراق خواهیم کشید و تنهایی هایمان بیشتر خواهد شد.

اوریانا فالاچی