روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

پاییز

پاییز

آرام

آرام

قد می کشد

اما هنوز

بوی بهار می آید

از کوچه ای

که تو در آن

مرا بوسیدی

(س.خاکسار)

پاییز هم آمد. از آمدن پاییز می ترسم. مهمترین اتفاقات زندگی من در پاییز افتاده است. شاد ترینها، غمگین ترین ها، دردناکترینها....

توی دلم آشوب می شود....هر روز بغضی بی دلیل....

بگذریم....

میگذرم از هرچه دلتنگیست... آنان که میدانند، میدانند از اهالی زمین نیست کسی که بداند عمق این آب بجا مانده از طوفان را.

پاییز آمد

کجایید ای رویاهای من؟ 

کجایید ای رویاهای ناتمام ....

بدانید که باید شما را برای تمام شدنتان به زندگی های بعدی ام ببرم...

بدانید که راه درازی باید بروم و سنگینی شما را بر دوش بکشم...

پاییز آمده است. 

این بار باید پاییز را به تمامی از آن خود کنم.

این بار با رقص برگهای زرد و قرمز در باد، خواهم رقصید.

این بار دیگر از هدیه دادن گونه هایم به باران خبری نیست....باران باید بیاید، باران باید قطراتش را به من هدیه دهد...

شمارش جوجه دیگر به کارم نمی آید، قطره ها را باید شمرد.

پاییز یک کلام. بی چونه. به تمامی از آن من خواهد بود. بهایش را چند برابر پرداخته ام. باشد... باشد...برای تو هم هست...اصلا اگر کسی پاییز مرا خواست، بی بها تقدیمش میکنم.

بگذار باد بیاید

بادها و طوفانها باید بیایند...کارشان این است. جا به جا کردن هرآنچه سست و لرزیدنیست. میترسی از طوفان؟ چرا؟

استوار باش و سرت را بالا بگیر. به طوفانت بگو زورش را بزند و برود...

پاییز آمد، فصل گوناگونی رنگ ها و برگها.

بهتر است در زیباییش فرو رویم. بهتر است که بگوییم و بخندیم و عاشق شویم در این فصل و بپرهیزیم از اینکه در باره آدمها تنها بر مبنای لحظه ای از زندگیشان داوری کنیم...

پی نوشت:

به فصل رنگ و رانندگی و موسیقی در جاده چالوس خوش آمدید.

همچنان خواهم راند......همچنان خواهم خواند...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد