روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

همش نمیشه که متن ادبی نوشت...

آقا نوشتنمان نمی آید....چه کنیم؟ زورکی که نمیشود.....

گاهی وقتها می شود، گاهی وقتها نمی شود که بشود، گاهی وقتها هم نمی شود که نمی شود...اما گاهی وقتها می شود که بشود (ای کلک....فکر کردی همیشه نمی شود؟؟؟؟)

راستش یک متن (خطابه) عریض و طویل (و به زبان شیرین پاسی، درازدامان) در باره عقب افتادگی و عصر فراصنعتی و طرز استخدام نیرو در خارج از کشور و ...نوشتم...بعد پشیمان گشته و دکمه مبارک دیلیت (بعد از سلکت آل البته) را فشردیم که  به قبای کسی بر نخورد.

مجبوریم قصه روزمره و خاطرات و شعر غزل بنویسیم........

چند روزی به سفر رفته بودم. راستش چون همسفری نداشتم و حوصله رانندگی تنهایی مسافت طولانی نداشتم ماشین نبردم. بلیط هواپیما هم نبود که نبود. از چند روز قبلش پر شده بود. این شد که بعد از مدتها با اتوبوس سفر کردیم. البته ماشین بدی نبود، وی آی پی بود...صندلی من هم شماره 1 بود. بالای سر راننده. آقا تا خود صبح ما پلک نزدیم. پا به پای راننده چشممان به جاده بود. حدود ساعت سه نیم یا چهار صبح بود که رانندهه یه لحظه خوابش برد و ماشین به لاین مخالف منحرف شد. هم سر پیچ هم لاین مخالف...شانس آوردیم که ماشینی نبود، یهو از خواب پرید و قائله ختم به خیر شد. بعدش تا یکی دو ساعت همش با خودش میگفت خدایا شکرت...خیلی ترسیده بود...ما هم که دیگه چشم ازش بر نداشتیم...(آقا به همین راحتی با جون مردم بازی میکنند...میگن آدم از یه لحظه خودش خبر نداره...همین چیزاس دیگه).

در راه برگشت هم همین وضع بود...البته نه برای ماشین ما...برای یک کامیون که جلوی ما بود. وقتی میخواست ازش سبقت بگیره راننده کامیونه که ظاهرا چشماش آلبالو گیلاس میچیده و تو خواب و بیداری بوده با بوغ راننده ی ما از خواب میپره و یهو ماشینش منحرف میشه و نزدیک بود خودشو به ما بزنه....

نکنین این کارها رو ... با اسب و قاطر هم که نمیشه مسافرت رفت...لابد علف خوب گیر نمیاد...علفها چینی شده اند و اسبه دو متر راه بره خسته میشه..خب چه کنیم؟

این فیلم های آب گوشتی و بند تمبانی که توی اتوبوس ها میذارند هم در نوع خودش بینظیره...ما که نشستیم و با گوشی خودمان فیلم دیدیم...کلی هم خندیدیم. (فیلم هزار راه برای مردن در غرب) تازه به کلی از قابلیتهای گوشی هم پی بردیم. (اینم یکی از محاسن سفر با اتوبوسه) یکی از دستاوردها هم فعال کردن زیرنویس در گوشی بود که با موفقیت انجام شد.

دیگه اینکه....گشتیم و خوردیم و چاق شدیم و برگشتیم.

میگما...هوا سرد شده یا من زود سردم میشه؟ یکی دو روزه که صبحا توی ماشین بخاری میزنم....الانم سردمه....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد