روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

پرواز با خورشید

بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز 
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ،
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم 

خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق 
آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز
سیمرغ طلایی پرو بالی ست که – چون من –
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست 
پرواز به آنجا که سرود است و سرورست
آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح 
رویای شرابی ست که در جام بلور است

آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب 
از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد ،
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است
من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است
راه دل خود را ، نتوانم که نپویم 
هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید 
چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم

او ، روشنی و گرمی بازار وجود است
در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست
او یک سرآسوده به بالین ننهادست 
من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست

ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری 
از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم 
ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت 
با دیده جان ، محو تماشای بهاریم

ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم
ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم
بگذار که – سرمست و غزل خوان – من و خورشید
بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم

پی نوشت: دلم برای شعر های فریدون مشیری تنگ شده بود. گفتیم حالا که دست تقدیر مجال خواندن این شعر را به ما داد؛ ما نیز برای دوستانی که دوست دارند نمایشش بدهیم.

برای دلنشین تر شدن خوانشتان، همراه با خواندن، نوشیدن چای زنجبیلی را توصیه می نماییم.(اگر خواستید میوه میل کنید، انار، با این شعر تناسب بیشتری دارد.چرا؟ خب چون مدیر این وبلاگ انار دوست دارد لابد)

پی نوشت پسین: به تازگی پی برده ام که نگاشتن در پی نوشت ها بسیار راحت تر از نگاشتن در متن اصلی است. (شما هم اینگونه هستید آیا؟)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد