روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

یکی از چیزهایی که احتمالا توانایی کشتن من را دارد، تضادهاییست که در درون من است. انسان است دیگر، مجموعه ای از ضد و نقیض ها.

از طرفی میدانم که دیگر نباید حرف برخی چیزها را پیش بکشم، از طرفی همان چیز ها از درون مانند خوره روحم را میخورند.

اصلا هم از صادق هدایت کپی نکردم.

برگردیم به تضادها. اگر از دیدگاه علمی بررسی کنیم، یکی از دلایل پارادوکس ها، پذیرش اصول موضوعه ایست (اصول موضوعه به پارسی میشه برنهاده های بنیادین) که با هم در تضاد هستند. اصل موضوع هم همانطور که از نامش پیداست، مطلبی است که بدون دلیل و برهان میپذیریمش و هر چیز دیگری را با استفاده از این اصول موضوع میتوانیم اثبات یا رد کنیم. اما اگر مطلبی باشد که بتوان با کمک همین اصول موضوعه آنها را هم اثبات و هم رد کرد، یعنی پارادوکس، یعنی اصول موضوعه ما با هم سازگار نیستند. یعنی چیزهایی که به آنها اعتقاد داریم، به آنها ایمان داریم، هم بر درستی و هم بر نادرستی یک مطلب دلالت دارند. و اگر چنین چیزی در درونتان رخ دهد، شما از درون دچار انفجار اتمی میشوید. دق میکنید، نمیدانید چه باید بکنید....شاید باید ریاضیدان باشید تا بفهمید عمق فاجعه را.

و من پنج سال است که با این انفجارهای اتمی درونم زندگی میکنم.

از سوی دیگر، میخندم و آرامش دارم، چون که به هر روی، زندگیم با تمام مشکلاتش، سامانی گرفته، موقعیت اجتماعی نسبتا خوب، و محبوبیتی که بین دوستان و بستگان دارم و البته لطف ایشان است که شامل حال من شده، دلیلی بر این آرامش نسبیست.

گاهی در زندگی انسانها دردهایی وجود دارد که باید برای خودشان نگهش دارند. فقط خودشان. نمیشود آنها را گفت. نمی شود بیان کرد. حتی با نزدیکترین افراد زندگیت...

فقط خودت هستی و خودت. در این مورد نباید انتظار درک شدن داشته باشی. باید بگذاریش یک گوشه از قلبت، اون ته مها، و رویش را با بتن پر کنی. تا دیگر دل و جانت را خراش ندهد. و تو تنها باید قوی باشی تا سنگینی آن دردها و سنگینی بتن هایی که برای مهارشان بر رویشان ریخی و حالا چند برابر شده را تاب بیاوری. و انگار نه انگار....

زندگی کنی و رها باشی و سبکبال...


پی نوشت نخست:

وظیفه داریم از لحظه لحظه های زندگی لذت ببریم. اگر چنین نکنیم باید تاوانش را بپردازیم.

قوی باشید و سبک بال و رها. ریاضی هم فراموش نشود. از ما که گذشت، اما در همه ی امتحانها و کنکورها ضریب بالایی دارد

پی نوشت دوم:

مرتضی پاشایی را هم دوست داشتم. هرچند شخصیتش را نمیشناختم اما برخی از آهنگهایش را مطمئن هستم که همیشه گوش خواهم داد. میدانم، آرام است و شاد، ما اگر بگذاریم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد