روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

نون نوشتن

دبیرستانی که بودم نوشتن را شروع کردم. یادم نیست چه کسی ایده نوشتن را به من داد، دوستان صمیمی کمی داشتم، از نظر دوستان صمیمی اندکم من بیشتر از سنم میفهمیدم و مغرور و مغموم بودم. یادم نمیره، این حرفو ساعت 12 شب روی نیمکت یک پارک، یکی از همین دوستانم بهم گفت. فکر میکنم یکی از همین دوستان منو با نوشتن آشنا کرد. تا پیش از آن نوشت من محدود میشد به زنگهای انشا در مدرسه و نامه هایی که به عموزاده ها و مادرم می نوشتم. اینم بگم خیلی حس خوبی داشت وقتی دست خط پسرعمو یا دختر عمو رو میدیدی که کلی از خودش نوشته و کلی هم آرزوی قشنگ برات داره. گاهی همسر یکی از عموهام هم برای من نامه مینوشت. در نامه هایش، شعرهای خیلی باحالی میگفت. مثلا میگفت زیر ورقه امتحان تاریخ برای معلمت بنویس: من که ندارم خبر از عهد خویش، کی خبرم هست زصد قرن پیش

بعد از آن، شروع کردم به نوشتن خاطرات روزانه در سررسید. انتهای هر روز اتفاقهایی که در آن روز افتاده بود، افکاری که به ذهنم آمده بود و اینکه اون روز روز خوبی بوده یا نه رو می نوشتم. بعدش هم یک جمله یا یک بیت شعر اضافه میکردم. عادت داشتم اول همه سررسیدهام چند تا نوشته و شعر که خیلی دوستشون داشتمو بنویسم. چند وقت پیش بابا بهم زنگ زد و گفت که سررسیدهاتو پیدا کردم، آنقدر خوشحال شدم که حد نداره. وقتی به دستم رسید دیگه میشه حدس زد چه حسی داشتم، کل خاطرات دبیرستانم برای من مرور شد، مسافرتها، دوستانم، کلاسها و مدرسه ها، دلتنگی ها، شعر ها، درس ها....یادمه یکی از نوشته هام در نشریه دبیرستان چاپ شد، همونو برای برنامه نیم رخ که اون زمان پخش میشد فرستادم، بعدا فهمیدم که در موردش صحبت شده و یک کارت دعوت برای یکی یک موضوع که الان بخاطر نمیارم چی بود برای من ارسال کردند. همه ی اینها رو به کلی فراموش کرده بودم....همشون دوباره مرور شد....اینها رو مدیون نوشتن هستم. نوشتن و قلم. برای من نوشتن حرمت داره. قلم حرمت داره. امیدوارم بتونم همیشه این حرمتو حفظ کنم. 


پی نوشت: کتاب نون نوشتن از محمود دولت آبادی کتاب جالبیست. یادداشتهای گاه و بیگاهشه من که لذت بردم و آموختم ازش. انسان بزرگیست این مرد.

نظرات 9 + ارسال نظر
ساتین سه‌شنبه 26 خرداد 1394 ساعت 13:58 http://sapphiree.persianblog.ir

منم عاشق نوشتنم ولی جز وبلاگ نویسی اونم هر چند روز یک بار این روزا وقت نوشتن ندارم :|

خب بعد از امتحانات بنویس.....تازه من کلی دکتر میشناسم که سرشون خیلی شلوغه ولی خیلی مینویسند....یکیش آبجی خودم (البته فعلا سرش شلوغه هر چند روز یک بار مینویسه)

پارمیس یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 14:10 http://parmisp.blogsky.com/

ممنون لطف داری..

خواهش میکنم

Rima یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 11:44

کامنت من رسید ؟

بله بله...دریافت شد

Rima یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:51 http://dailytalk.blog.ir

حس خوب دوباره پیدا کردن دست نوشته ها نوووووش جانتان
منم عاشق شعر باحال زندایی(شایدم زنعمو. یادم نیس) شدم. راست میگفت بنده خدا . من اصلا از تاریخ خوشم نمیومد. میدونم به درد میخوره و ندونستنش مایه ننگه اما دوست ندارم خب

ممنون ریما جان
همسر عموم بودند....آره خیلی شعر های جالبی برای من می نوشتند، هنوز اون نامه ها رو دارم....

ماهی سیاه کوچولو یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:49 http://1nicegirl8.blogsky.com/

نویسنده ها آدمهای جالبی هستن
حتی اوناییکه از روزمرگی ها مینویسن
اونا جزییات رو بهتر میبینن
و جزییات زندگی رو سخت و آسون میکنه
بنویس دوستم از اتفاقهای خوب بنویس

چشم. می نویسم. ممنون

پارمیس یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 10:46 http://parmisp.blogsky.com/

گل:

ممنون شما خودتون گلین

آنا یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 00:18 http://aamiin.blogsky.com/

فکر نمی کنم برنامه ای در تاریخ تلویزیون باشه که من اندازه نیمرخ ازش بدم بیاد. هنوز هم پخش می شه؟

من آخرین باری که دیدم 18 سال پیش بود

یاسمین شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 21:14

بالاترین لذت وقتیه که آدم چیزی مینویسه.

یا یه مساله سختو حل میکنه

...میفهمیدم و مغرور و مغموم ...
یاد کلیدرش افتادم

البته این پست در مورد نوشتن خودم بود نه دولت آبادی. فقط اسم پست را از کتاب ایشون انتخاب گردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد