روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را
روزگار نو

روزگار نو

گر زخیال چهره ات عکس فتد به جام می مستی چشم مست تو مست کند پیاله را

خوشی

مگس های بیجان آخر فصل را توی هوا می گرفت و می برد بیرون ولشان می کرد.

گفتم: چرا نمیکشی شان، این همه به خودت زحمت می دهی؟

گفت: خوشیمان را به رنج دیگران نمی خریم.


عباس معروفی-سال بلوا

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد